هر چیزی که در جهان تقویمی برای کهنگی و پیری دارد را در ابتدای بودن نو گویند
چون انسانی که حبس رحم را شکسته و چشم بر ثانیه های گذرا میگشاید
نو زاد
زاده ای نو و ضعیف از هستی دیگر به هستی اکنون
که قرار است پاهای کوچکش بالغ شوند برای دویدن و رد شدن و پریدن
قرار است دراسیاب ثانیه ها گندم گندم زندگی را ارد کند نان کند نوش کند
که شاید انسان شود، این زاده نو
و باید صبور باشد انچنان که شفیره ها در پیله صبورند
انچنان که پرنده ها در تخم هایشان صبورند و انچنان که دانه ها زیر خاک صبورند
و وای اگر این زاده نو یادش برود
که نیامده است که بماند
امده است زاده گی کند نه سادگی
امده است نقش ها بازی کند نه بازیچگی
و امده است برود نه برباید