نسرین شمسی

بوی عرق

153
سه‌شنبه, 24 مهر 1403

سر و صدای خیابان و بوق و ترمز ماشین ها از یک طرف تکان های شدید بی آرتی هم از طرف دیگه حسابی کلافه ام کرده بود در کنار گرمای مهرماهی که نباید می‌بود
یه نفس عمیق کشیدم  که کمی اکسیژن وارد مغزم بشه که بوی تعفن عرق خانم کنار دستم کل مشامم رو پر کرد نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و با شالم جلوی بینی ام رو گرفتم
از گوشه چشم با عصبانیت و تحقیر نگاهش،کردم که اول صبح چرا حواسش به بوی عرق لباسش نبوده اونم تا این حد
حالا غروب باشه میگی از صبح لباس تنش بوده و طبیعیه ولی آغاز روز و لباسی بد بو فقط مطلب دیگری رو میرسونه
همچنان تا دقایقی با خودم درگیر بودم سر پوشاندن بینی با شال در همان حال سرگرم ادیت کلیپ اینستاگرام که یکدفعه دستش رو گذاشت روی دستم و گفت چقدر انگشتر شما زیباست
برگشتم صورتش رو نگاه کردم تقریبا نزدیک ۵۵ رو میزد رژ صورتی کمرنگ و پوستی خشک و چروک داشت اما چشمای قدرتمند و زیبا مایل به سبز
در جواب تعریفش گفتم عزیزید بانو پیشکش
خندید و گفت از کجا گرفتی
گفتم محل خودمون پاشار نخل
گفت طرح ماره
گفتم آره نماد تندرستی و ثروته
و همچنان تو کل مسیر در حال بده بستون واژه ها
بهش گفتم روح زیبایی داره که زیبایی هارو میبینه و بیان میکنه و رژ صورتی با تردید نگاهم کرد و گفت مگه زیبایی روحم رو میبینی و من براش توضیح دادم که بیرون وجودمون تابشی از درونمونه و انسان‌هایی که زیبایی رو بیان میکنن زیبادرونن
بماند که شروع به درد و دل و عدم قدردانی خانواده و همسرش کرد
نزدیک ایستگاهی که باید پیاده میشدم ازش خداحافظی کردم و تازه اون لحظه متوجه شدم نزدیک ۳۰ دقیقه با همون بانویی همکلام شدم که بوی عرق لباسش کلافه ام کرده بود و در طول صحبت هیچ بویی حس نکرده بودم
محبت کلامی و نوازش واژه هاش باعث شده بود کلا بوی کلافه کننده عرق محو بشه و حس خوبی بهش،داشته باشم
یاد کلام دوستی گرانقدر افتادم که می‌گفت  محبت بوی عجیبی داره

۲۴/۷

یک دیدگاه بنویسید

اشتراک گذاری با